loading...

روز نو شتـــــــــــــــ

Content extracted from http://maedeh-drad.blog.ir/rss/?1739150411

بازدید : 702
شنبه 19 ارديبهشت 1399 زمان : 2:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روز نو شتـــــــــــــــ

‎میخوام بنویسم از همه چیز.از کارهایی که انجام میدم ،هدفهام ،روز مرگیام ،کتاب‌هایی که میخونم، از عقایدم ، از فیلمها،از اتفاقای روزانم ،از هرچی که تو ذهنم میاد، حتی عکسهام .میخوام تمرین کنم و نترسم از بیان کردن .از قضاوتها و تفکراتی که ممکنه در موردم بشه.میخوام بنویسم از راهی که پیش رومه از امروزم ،که هم بدونم کجا میخوام برم و هم یه جایی ثبت بشه برای وقتهایی که ممکنه از یادم بره. همیشه با اسم ناشناس بودم.درسته یه چیزاییو نمیتونم بنویسم اما تصمیم گرفتم واقعی باشم.

‎خیلی چیزا تغییر میکنه .خیلی چیزا تو عمل باید نشون داده بشه اگه نشد گفتنشم هیچ فائده‌‌‌ای نداره و کاری که انجام ندادی رو جبران نمیکنه...
‎احساس میکنم نوشتنش اشتباست.نوشتن این که همه چی از کجا شروع شد.واسه همین تغییر دادم. تا شرمنده نشم.اگه دوباره نفهمم که کارم اشتباست.
.
‎ما مست از سخنانی هستیم که هنوز به فریاد در نیاورده‌ایم
‎مست از بوسه‌هایی هستیم که هنوز نگرفته‌ایم
‎از روزهایی که هنوز نیامده‌اند
‎از آزادی که در طلبش بودیم
‎از آزادی که ذره‌ذره به دست می‌آوریم

‎پرچم را بالابگیر تا بر صورت بادها سیلی‌بزند
‎حتی لاک‌پشت‌ها هم هنگامی‌که بدانند به کجا می‌روند زودتر از خرگوش‌ها به مقصد می‌رسند"

‎یانیس ریتسوس

بازدید : 447
چهارشنبه 16 ارديبهشت 1399 زمان : 22:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روز نو شتـــــــــــــــ

‎میخوام بنویسم از همه چیز.از کارهایی که انجام میدم ،هدفهام ،روز مرگیام ،کتاب‌هایی که میخونم، از عقایدم ، از فیلمها،از اتفاقای روزانم ،از هرچی که تو ذهنم میاد، حتی عکسهام .میخوام تمرین کنم و نترسم از بیان کردن .از قضاوتها و تفکراتی که ممکنه در موردم بشه.میخوام بنویسم از راهی که پیش رومه از امروزم ،که هم بدونم کجا میخوام برم و هم یه جایی ثبت بشه برای وقتهایی که ممکنه از یادم بره. همیشه با اسم ناشناس بودم.درسته یه چیزاییو نمیتونم بنویسم اما تصمیم گرفتم واقعی باشم.

‎خیلی چیزا تغییر میکنه .خیلی چیزا تو عمل باید نشون داده بشه اگه نشد گفتنشم هیچ فائده‌‌‌ای نداره و کاری که انجام ندادی رو جبران نمیکنه...
‎احساس میکنم نوشتنش اشتباست.نوشتن این که همه چی از کجا شروع شد.واسه همین تغییر دادم. تا شرمنده نشم.اگه دوباره نفهمم که کارم اشتباست.
.
‎ما مست از سخنانی هستیم که هنوز به فریاد در نیاورده‌ایم
‎مست از بوسه‌هایی هستیم که هنوز نگرفته‌ایم
‎از روزهایی که هنوز نیامده‌اند
‎از آزادی که در طلبش بودیم
‎از آزادی که ذره‌ذره به دست می‌آوریم

‎پرچم را بالابگیر تا بر صورت بادها سیلی‌بزند
‎حتی لاک‌پشت‌ها هم هنگامی‌که بدانند به کجا می‌روند زودتر از خرگوش‌ها به مقصد می‌رسند"

‎یانیس ریتسوس

بازدید : 891
چهارشنبه 16 ارديبهشت 1399 زمان : 22:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روز نو شتـــــــــــــــ

راستش نمیدونم برای درگذشت آقای نجف دریابندری چی بگم. جز حسرتی که به خاطر رفتن این آدمهای خوب به دلمون میمونه اما وجودشون موندگار و فراموش شدنی نیستن. خبر غم انگیزی بود...

یادته گفتم یه دفعه یه ادیت انجام دادم برای یک کارخونه که یکی از آشناهام توش کار میکرد و کارشونو راه انداختم؟ یه کار جزئی بود اما انجامش دادم. حالا الان قراره عکس بگیرم براشون. اولین تجربه‌ی مستقل من. خب میدونی که من عکاسی جز شاخه‌‌‌ای که دوسش دارم انجام نمیدادمو دوست نداشتم. و ندارم الان هم زیاد اما خب این یه تجربه است جدا از این گفتم اگه از محصول خوشم نیاد عکس نمیگیرم :دی نه من نگفتم ولی تو فکرم بود که بگم که حرفش شد. به هر حال این کارامو فشرده تر میکنه فعلا که هیچ ایده‌‌‌ای ندارم تو ذهنم باید اول ببینم بعد باز متوجه بشمو همه تلاشمو بکنم راسنش استرس گرفتمو میترسم از پسش بر نیام. اما خب یه چالش و بد نیست انجامش بدمو همه توانمو بذارم. ادم باید ریسک کنه بعضی وقتها و نترسه یا جلوی ترسشو بگیره. خلاصه که برنامه ام فشرده تر میشه شایدم بد نباشه. هرچی که شد اصلا. یه خورده هم نگران ابزار ابتداییم البته دوربین و یک فلاش هست واسه باقی وسایلم یه فکری میکنم. تو خونه است و راحتم اینجوری. یعنی میشه خوب انجامش بدمو نتیجه بده؟؟ اصلا اعتماد بنفس ندارم ولی چرا نتونم. فقط باید همه تمرکزمو بذارم روش. برام امیدوار باش.

راستش آدم یه وقتها یه آرمانها و اهدافی برای خودش داره. اما به خاطر یسری مسائل شاید مجبور بشه روشون پا بزاره یا انجامشون نده . این فکر نکنم از ارزش اون ادم کم کنه. اون فقط یا شرایطشو نداره یا مجبوره . ولی به هر حال انجامشون میده به امید این که خوب انجام بشه و ارزششو داشته باشه.

بازدید : 298
چهارشنبه 16 ارديبهشت 1399 زمان : 22:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روز نو شتـــــــــــــــ

من ، نه امروز ، که مدتها قبل متوجه شدم که اولویتش نیستم ! هیچوقت نبودم. روزی که بهش گفتم و به جای توجه به من که ضربه خورده بود از رفتار کسی، طرف منو نگرفت باید میفهمیدم. که البته درسته طول کشید اما بالاخره اتفاق افتاد. این روزا هیچ توقعی ندارم. همه و غیر از ما. فقط نمیدونم چرا خودش قبول نمیکنه حقیقت رو. شاید چون تلخ و این تلخ تر از هرچیز دیگه است...

یه حسی دارم. حس قبل از نفرین شدن. میدونم خرافات اما چه کلمه‌ی بهتری میشه به جاش انتخاب کرد؟؟

از این که واسطه باشم متنفرم. مثل یه مهره. برقرار کننده‌ی تعادل. اینور و اونور شنیدن... کاش درست میشد. گاهی واقعا خسته میشم. مثل حالا که تنهام و به خودم مدام نهیب میزنم که نباید وقت رو با این فکر‌ها هدر بدی اما مگه دسته من؟ مثل یه چیز سمج تو مغزم آژیر میزنه. لعنتی. دست از سرم بردار...

من تا آخر عمر تنها میمونم. و این یه انتخاب نه یک اجبار.

گذشته‌ی شاید چندان خوبی نداشتم. نمیگم خاطرات خوبم کمه نه منم داشتم اما تاثیر اتفاقات بد روی آدم بیشتره. خاطرات بد آدمو کارد میزنه. هر بار که مرور میشه زخم تازه. اما خاطرات خوب مثل پر یا یه حریر نازک خنک میگذره که خیلی وقتها دوام نمیاره و شاید حتی حس نشه. از این که میتونست با یک اشتباه آینده ام هم بدترین باشه وحشت میکنم. چه خوشبختم که با تمام ضعف‌هام اینیم که هستم و بهترش میکنم. از آینده‌‌‌ای که اونا دوست دارن برام بسازن متنفرم. برام مهم نیست چی بشه من پای حرفم میمونم.

بازدید : 643
يکشنبه 13 ارديبهشت 1399 زمان : 18:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روز نو شتـــــــــــــــ

دارم زندگی میکنم! دارم کار میکنم...کاری که اگه ازم گرفته بشه انگار زندگی ازم گرفته شده. راستش گذر زمانو نمیفهمم اصلا این یعنی کارمو دارم درست انجام میدم. برنامم سنگین. هرروزهم باید چیز جدیدی یاد بگیرم انگار اضافه میشه بهش. اما اگه نباشه ادم برای چی زندست. زندگی‌‌‌ای که توش چیز جدیدی یاد نگیری به چه درد میخوره. موندن توی باطلاق. ادم باید دنبالش باشه. هرچندکه شاید شکست بخوره یا ازش بترسه اما باید دنبالش رفت این بهتر از ساکن بودن هست. هیچ کاری نکردن دیوانه کننده است. انگار تو هیچی نباشی. هیچ درکی از خودت نداشته باشی پس دنبال هیچ چیزی نمیری. باید ریاضی یاد بگیرم برای درس منطق ام. امروز که شروع کردم به خوندن جزوه برای منطق فهمیدم اینجوری نمیشه فهمیدو یاد گرفت باید از پایه شروع کنم. باید برگردم عقب. رشته‌ی ریاضی دبیرستان پایه ده یازده دوازده رو کار کنمو هم کتابشو بگیرم هم کتاب کارشو. نمیدونم موفق میشم یا نه اما ادم باید هرچیزیو حداقل امتحان کنه. چرا من نتونم ریاضی یاد بگیرم ؟ چی جللومو میتونه بگیره جز خودم. پس شروعش میکنم هرجوری که شده یاد میگیرم بعد میرم سراغ کتابهای بعدی که درموردش پیدا میکنم. اولش یه کم ترسیدم. ترسیدم نتونم ترسیدم شکست بخورم اما واقعا چرا باید بترسم بدرک که خاطرات خوبی از گذشته ندارم. یه دفعه تمام تکالیف ریاضیمو انجام داده بودم همیشه انجام میدادم اما پر حرف نبودم اون روز معلم ازم سوال پرسید جوابم درست بود خوشحال شدم. معلمم بهم گفت فکر نکن حالا یه بار نوشتی دیگه خیلی باید خوشحال باشی. خب من خجالت کشیدم اما ناراحتم شدم چون من همیشه انجام میدادم. :(((( به من چه که ازم نمیپرسید :( یه دفعه هم منو مثل نخودی انداخت تو یه گروه که برای المپیاد میرفتن دوستمو صدا کرد بهش گفت برای این که گروهتون پنج نفره بشه مائده هم تو گروه شماست دوستام مسخرم کردن. من بازم ناراحت شدم اما چیزی نگفتم هیچوقت چیزی نمیگفتم. حتی برای کسی اون موقع تعریفش نکردم. راستی که امروز روز معلم. و من به خاطر وجود کسی که تمام زندگیمو دگرگون کرد تمام معلم‌های دیگه رو میذارم کنار. چون دیدم یک معل یا استاد واقعی چجوری میتونه زندگی کسیو نجات بده و زندگی بهش ببخشخ نه این که خفش کنه و تحقیرش و عقده‌هاشو خالی کنه. استادم به من گفت میتونم. پس من ایمان دارم که میشه چون گفت دیده و من تلاش کردم و تلاش میکنم. کاش یروز خوشحالش کنم. خیلی خوشحالش کنم.

خب بگذریم راستش این روزا یعنی این دو روز واقعا درگیر کارامم. برم که میترسم با یک غفلت عقب بمونمو نرسم. من عاشق این زندگیمم. برام امیدوار باش که بتونم از پسش بر بیام. از پس این راهی که انتخاب کردم.

کتاب جنایت و مکافات ، نویسنده فیودار داستایفسکی، ترجمهٔ احد علیقلیان ، نشر مرکز

+ ادم اگر بخواهد کسی را خوب بشناسد ، باید به تدریج و با دقت اورا زیر نظر بگیرد تا دچار خطا و پیش داوری نشود که اصلاح و رفع‌‌ان‌بعدا خیلی سخت می‌شود.

+لرزش عصبیش به نوعی تب آلودگی بدل شد ، حتی به لرزیدن افتاد ؛ در چنان گرمایی سردش شده بود ـ انگار با تلاش ، تقریبا ناخودآگاهانه ، بنابر نیازی درونی ، به هرچیزی که برمیخورد با دقت نگاه میکرد ، گویی دنبال چیزی می‌گشت که ذهنش را به آن مشغول کند، اما تلاشش سخت بیهوده بود و هردم به خواب و خیال فرو میرفت. و وقتی دوباره با تکانی سر بر میداشت و به اطراف می‌نگریست بی درنگ فراموش می‌کرد که به چه می‌اندیشیده و حتی از چه راهی آمده است.


+راسکلنیکوف خسته و از پا افتاده به پشت روی نیمکت راحتی افتاد ، اما دیگر نمیتوانست چشمانش را ببندد؛ تقریبا نیم ساعتی در چنان رنجی ، چنان احساس تحمل ناپذیر وحشت بیکرانی به سر برد که پیش تر هرگز نیازموده بودش.

بازدید : 1012
يکشنبه 13 ارديبهشت 1399 زمان : 18:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روز نو شتـــــــــــــــ

امروز به طرز باور نکردنی‌‌‌ای خوب بودم. خوب هم نه! عاااااالیییی! باورت نمیشه اما در پوست خود نمیگنجم و از این داستانها. از حول و هوش چهار این طورها بیدارم تا خوابم میگرفت از جام پا میشدم ورزش میکردم تا از سرم بپره یا درو باز میکردم سردم بشه. راه‌های مقابله با پر خوابی. خب من اول فکر کردم به خاطر قرصاست بعد دیدم نه ادم باید خودش بخواد یعنی خب فکر کردم بهش! میتونستم تمام امروزو باز رو تخت بگذرونم و بخوابم. حتی با این که همین الانم خوابم میاد اما نمیخوام بخوابم هنوز کلی کار مونده. کلی که نه یه کم حجمش زیاده اما تا شب تموم میشن و این برای من واقعا قوت قلب هست که تنبلی نکردمو کارمو انجام دادم. اگه برنامه روزانه‌ی منو ببینیا میترسی ولی همش خور خورده. فکر کن نه به من که یه کلاس زبانم نرفتم تو بچگی و زبان رو فراری بودم ازش نه به الان که سه تا سه تا یاد میگیرم :/// ولی زیادم بد نیست مقایسه اشون میکنم. عربی در حد قواعد هست بیشتر و شاید کمی‌ترجمه. بگذریم هوا امروز عالیه تگرگ و بارون میباره بهاری بهاری. جون میده بزنی بیرون اما من کارم مونده و نباید عقب بندازمش. میدونم حرفام بیشتر شرح حال شد. اما میخواستم فقط خوشحالیمو تقسیم کنمو اینجا به یادگار بمونه. من تو شروعش موفق شدم اگه برناممو عملی کنم معرکه میشه. فکر کردن بهشم ذوق زده ام میکنه. وااای بارون اینجا دوش شده یاد رشت بخیر دلم تنگ شد واسه باروناش واسه جایی که خونمون بود. واسه خرید کردنها و همون بیرون رفتنهای کوچیکمون. یه چیزیم بگم امروز خوب شدن و بهتر بودنم همچین هم آسون نبود. وسوسه‌ی خواب حجوم افکار بد همه اینها اذیت کننده بود اما تونستم بزنمشون کنار بهشون مسلط بشم. فکر میکردم واسه قرص اما خب خود ادم هم هست.

این روزا بیشتر تو حالو هوای خودمم. میدونم زیاد نمینویسم. نمیخوام شرح حال باشه هرچند که این پست شد. اما خوشحالی زیاد مانعم شدو نذاشت ازش بگذرم. خودم فکر نمیکردم برنامم عملی بشه ولی شد! خب واسه هزارمین بار خوشحالم.

بهتره برم. داستان به جای هیجانیش رسیده.

بازدید : 507
يکشنبه 13 ارديبهشت 1399 زمان : 18:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روز نو شتـــــــــــــــ

‎میخوام بنویسم از همه چیز.از کارهایی که انجام میدم ،هدفهام ،روز مرگیام ،کتاب‌هایی که میخونم، از عقایدم ، از فیلمها،از اتفاقای روزانم ،از هرچی که تو ذهنم میاد، حتی عکسهام .میخوام تمرین کنم و نترسم از بیان کردن .از قضاوتها و تفکراتی که ممکنه در موردم بشه.میخوام بنویسم از راهی که پیش رومه از امروزم ،که هم بدونم کجا میخوام برم و هم یه جایی ثبت بشه برای وقتهایی که ممکنه از یادم بره. همیشه با اسم ناشناس بودم.درسته یه چیزاییو نمیتونم بنویسم اما تصمیم گرفتم واقعی باشم.

‎خیلی چیزا تغییر میکنه .خیلی چیزا تو عمل باید نشون داده بشه اگه نشد گفتنشم هیچ فائده‌‌‌ای نداره و کاری که انجام ندادی رو جبران نمیکنه...
‎احساس میکنم نوشتنش اشتباست.نوشتن این که همه چی از کجا شروع شد.واسه همین تغییر دادم. تا شرمنده نشم.اگه دوباره نفهمم که کارم اشتباست.
.
‎ما مست از سخنانی هستیم که هنوز به فریاد در نیاورده‌ایم
‎مست از بوسه‌هایی هستیم که هنوز نگرفته‌ایم
‎از روزهایی که هنوز نیامده‌اند
‎از آزادی که در طلبش بودیم
‎از آزادی که ذره‌ذره به دست می‌آوریم

‎پرچم را بالابگیر تا بر صورت بادها سیلی‌بزند
‎حتی لاک‌پشت‌ها هم هنگامی‌که بدانند به کجا می‌روند زودتر از خرگوش‌ها به مقصد می‌رسند"

‎یانیس ریتسوس

بازدید : 808
پنجشنبه 10 ارديبهشت 1399 زمان : 14:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روز نو شتـــــــــــــــ

فکر میکنم بارها گفتم که قبلا‌ها چه آدم مزخرفی بودم. و بیشتر در حیطه‌ی درس.شاید الانم اونجوری باشم واسه چیزهایی که علاقه‌‌‌ای بهشون ندارم. اما اون موقع‌ها هیچ چیز مورد علاقه‌ی زیادی تا قبل از هنرستان نداشتم. هنرستان هم که رفتم بیشتر دروس عملی رو کار میکردم و نظری‌هارو فقط میگذروندم فقط به زور و اجبار چون باید هرجوری میشد امتحان میدادم و قبول میشدم. اما حالا خودم حتی تو خوابم نمیدیدم تبدیل به همچین آدمی‌بشم. نمیگم ایراد و نقص ندارم. دارم اما دیگه خبری از اون دختری که درس خوندن رو دوست نداشت نیست. میدونی من لذت کار کردنو یاد گرفتم. چیزی که خودم بلد نبودم رو به واسطه‌ی یه عزیزی انجام دادم وقتهایی که مقاله‌‌‌ای میخوندیم و من دوست داشتم چون چون خیلی چیزها بود که نمیدونستم . خب من بلدم نبودم مقاله بخونم این هم کم کم یاد گرفتم. باورت میشه تا قبل از این کلاسم من یدونه هم مقاله نخونده بودم؟! خودم از خودم در عجبم که تو چه دنیایی سیر میکردم؟! اما کم کم یاد گرفتم شاید به واسطه مطالعه کمم خیلی چیزهاشو نمیفهمیدم اما وقتی تو کلاس راجع بهش حرف میشد واقعا دلم میخواست بفهمم و همه چیزو درست بشنوم حتی با این که نمیتونستم تو بحث شرکت کنم چون یسری حرفهای بچه‌ها رو نمیشنید گوشم :(((( و خب ممکن بود چیزی بگم که یا تکراری باشه یا اصلا ربطی نداشته باشه. ولی همین که سعی میکردم حرفهای استادمو بفهمم کافی بود هرچند که باید سراپا گوش میشدم وگرنه نمیفهمیدم. به هر حال اون روزها گذشته و با تمام نقص‌هایی که داشتم دلم تنگ میشه برای اون روزهای خوب. اما حالا تو این زمانیم. و من خب عاشق درس خوندنو کارکردنم. وقتی فکر میکنم بهش واقعا عجیب میاد من دوازده سال رفتم مدرسه درست نخوندم درس‌هارو بزور تمومش کردم حالا الان چجوری میخونم که خسته نمیشم فکر کنم همه عقده امو دارم خالی میکنم.

بگذریم میخواستم بگم عربی رو هم شروع کردم. من هرجوری شده باید فلسفه قبول بشم و این درسی هست که من ازش متنفر بودم. هیچوقت نفهمیدم چرا باید یادش بگیرم یا به چه دردی میخوره میپرسیدی هم میگفتن برای قرانو این جور چیزها.. امیدوارم از پسش بر بیام یه کم میترسم اما باید خودم یادبگیرمش. از شانسم سه تا جزوه‌ی خیلی خیلی خوب دارم. سال کنکورم یکی از دوستها داد بهم که تجربی بود. وگرنه ما که عربی نداشتیم دوم و سوم اگه درست یادم باشه. به نظرت میتونم انجامش بدم؟ امروز تست که میزدم یکی از درسهام به کل عربی بود و من واقعا نیاز پیدا کردم به یادگرفتنش. نمیدونم چی بشه میتونم یا نه. خب کلاس که نمیتونم برم. کتابیم پیدا نکردم راستش اصلا جست و جو نکردم یاد این جزوه‌هام افتادم که خیلی خوب قواعدشو یاد داده. تا بعد بیینم چه کتابی باید بخرم. امسال سال اخری هست که فرصت دارم برای قبولی. باید همه توجه ام متمرکز باشه روش. امشب تا هروقت که بشه بیدار میمونم کتاب جنایت و مکافات رو میخونم. خب باید بگم عالیه هرچند یه جاهای حساسش میرسه هیجان زده میشم کتابو میبندم. اما بعد باز میکنمو ادامه میدم. باید بخونی تا بفهمی‌داستایفسکی چه کرده. انگار غرق دنیاش بشی . کتابو با این حال میخوام زودتموم کنم برم سراغ کتابهای دیگه نمیخوام لفتش بدم اصلا حالم هرچی که هست به من چه بزار خوش باشه هرکاری میخواد بکنه من روشو کم میکنم. هیچکس جای من نیست تا بفهمه چقدر کلنجار میرم با خودم گاهی اوقات. با این حال فکر میکنم امروز روز بهتری داشتم شاید به خاطر ورزشی هست که صبح کردم خیلی تحرک داشت. حالا باید پیاده رویم برم. اگر حسش نیومد دوباره نیم ساعت میرقصمو ورزش میکنم. مهم سوزوندن کالریو لاغر شدنه.

باید برم مامان شبم خونه بابا بزرگم میمونه داییم ظاهرا دیگه نمیاد! همه جا زدن بعد پای چیز دیگه که وسط برسه همشون یاد باباشون میفتن و خودشونو بچه اش میدونن. چقدر ادم باید حقیر باشه.

بازدید : 317
پنجشنبه 10 ارديبهشت 1399 زمان : 14:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روز نو شتـــــــــــــــ

‎میخوام بنویسم از همه چیز.از کارهایی که انجام میدم ،هدفهام ،روز مرگیام ،کتاب‌هایی که میخونم، از عقایدم ، از فیلمها،از اتفاقای روزانم ،از هرچی که تو ذهنم میاد، حتی عکسهام .میخوام تمرین کنم و نترسم از بیان کردن .از قضاوتها و تفکراتی که ممکنه در موردم بشه.میخوام بنویسم از راهی که پیش رومه از امروزم ،که هم بدونم کجا میخوام برم و هم یه جایی ثبت بشه برای وقتهایی که ممکنه از یادم بره. همیشه با اسم ناشناس بودم.درسته یه چیزاییو نمیتونم بنویسم اما تصمیم گرفتم واقعی باشم.

‎خیلی چیزا تغییر میکنه .خیلی چیزا تو عمل باید نشون داده بشه اگه نشد گفتنشم هیچ فائده‌‌‌ای نداره و کاری که انجام ندادی رو جبران نمیکنه...
‎احساس میکنم نوشتنش اشتباست.نوشتن این که همه چی از کجا شروع شد.واسه همین تغییر دادم. تا شرمنده نشم.اگه دوباره نفهمم که کارم اشتباست.
.
‎ما مست از سخنانی هستیم که هنوز به فریاد در نیاورده‌ایم
‎مست از بوسه‌هایی هستیم که هنوز نگرفته‌ایم
‎از روزهایی که هنوز نیامده‌اند
‎از آزادی که در طلبش بودیم
‎از آزادی که ذره‌ذره به دست می‌آوریم

‎پرچم را بالابگیر تا بر صورت بادها سیلی‌بزند
‎حتی لاک‌پشت‌ها هم هنگامی‌که بدانند به کجا می‌روند زودتر از خرگوش‌ها به مقصد می‌رسند"

‎یانیس ریتسوس

بازدید : 521
پنجشنبه 10 ارديبهشت 1399 زمان : 14:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روز نو شتـــــــــــــــ

‎میخوام بنویسم از همه چیز.از کارهایی که انجام میدم ،هدفهام ،روز مرگیام ،کتاب‌هایی که میخونم، از عقایدم ، از فیلمها،از اتفاقای روزانم ،از هرچی که تو ذهنم میاد، حتی عکسهام .میخوام تمرین کنم و نترسم از بیان کردن .از قضاوتها و تفکراتی که ممکنه در موردم بشه.میخوام بنویسم از راهی که پیش رومه از امروزم ،که هم بدونم کجا میخوام برم و هم یه جایی ثبت بشه برای وقتهایی که ممکنه از یادم بره. همیشه با اسم ناشناس بودم.درسته یه چیزاییو نمیتونم بنویسم اما تصمیم گرفتم واقعی باشم.

‎خیلی چیزا تغییر میکنه .خیلی چیزا تو عمل باید نشون داده بشه اگه نشد گفتنشم هیچ فائده‌‌‌ای نداره و کاری که انجام ندادی رو جبران نمیکنه...
‎احساس میکنم نوشتنش اشتباست.نوشتن این که همه چی از کجا شروع شد.واسه همین تغییر دادم. تا شرمنده نشم.اگه دوباره نفهمم که کارم اشتباست.
.
‎ما مست از سخنانی هستیم که هنوز به فریاد در نیاورده‌ایم
‎مست از بوسه‌هایی هستیم که هنوز نگرفته‌ایم
‎از روزهایی که هنوز نیامده‌اند
‎از آزادی که در طلبش بودیم
‎از آزادی که ذره‌ذره به دست می‌آوریم

‎پرچم را بالابگیر تا بر صورت بادها سیلی‌بزند
‎حتی لاک‌پشت‌ها هم هنگامی‌که بدانند به کجا می‌روند زودتر از خرگوش‌ها به مقصد می‌رسند"

‎یانیس ریتسوس

تعداد صفحات : 5

آمار سایت
  • کل مطالب : 55
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 2
  • بازدید کننده دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 163
  • بازدید ماه : 1563
  • بازدید سال : 3942
  • بازدید کلی : 101940
  • کدهای اختصاصی