میخوام بنویسم از همه چیز.از کارهایی که انجام میدم ،هدفهام ،روز مرگیام ،کتابهایی که میخونم، از عقایدم ، از فیلمها،از اتفاقای روزانم ،از هرچی که تو ذهنم میاد، حتی عکسهام .میخوام تمرین کنم و نترسم از بیان کردن .از قضاوتها و تفکراتی که ممکنه در موردم بشه.میخوام بنویسم از راهی که پیش رومه از امروزم ،که هم بدونم کجا میخوام برم و هم یه جایی ثبت بشه برای وقتهایی که ممکنه از یادم بره. همیشه با اسم ناشناس بودم.درسته یه چیزاییو نمیتونم بنویسم اما تصمیم گرفتم واقعی باشم.
هفته نامه ندای یزد شماره 1587 مورخ سه شنبه شانزدهم اردیبهشت 1399راستش نمیدونم برای درگذشت آقای نجف دریابندری چی بگم. جز حسرتی که به خاطر رفتن این آدمهای خوب به دلمون میمونه اما وجودشون موندگار و فراموش شدنی نیستن. خبر غم انگیزی بود...
هفته نامه ندای یزد شماره 1587 مورخ سه شنبه شانزدهم اردیبهشت 1399من ، نه امروز ، که مدتها قبل متوجه شدم که اولویتش نیستم ! هیچوقت نبودم. روزی که بهش گفتم و به جای توجه به من که ضربه خورده بود از رفتار کسی، طرف منو نگرفت باید میفهمیدم. که البته درسته طول کشید اما بالاخره اتفاق افتاد. این روزا هیچ توقعی ندارم. همه و غیر از ما. فقط نمیدونم چرا خودش قبول نمیکنه حقیقت رو. شاید چون تلخ و این تلخ تر از هرچیز دیگه است...
2929 : یک روز غم انگیز...دارم زندگی میکنم! دارم کار میکنم...کاری که اگه ازم گرفته بشه انگار زندگی ازم گرفته شده. راستش گذر زمانو نمیفهمم اصلا این یعنی کارمو دارم درست انجام میدم. برنامم سنگین. هرروزهم باید چیز جدیدی یاد بگیرم انگار اضافه میشه بهش. اما اگه نباشه ادم برای چی زندست. زندگیای که توش چیز جدیدی یاد نگیری به چه درد میخوره. موندن توی باطلاق. ادم باید دنبالش باشه. هرچندکه شاید شکست بخوره یا ازش بترسه اما باید دنبالش رفت این بهتر از ساکن بودن هست. هیچ کاری نکردن دیوانه کننده است. انگار تو هیچی نباشی. هیچ درکی از خودت نداشته باشی پس دنبال هیچ چیزی نمیری. باید ریاضی یاد بگیرم برای درس منطق ام. امروز که شروع کردم به خوندن جزوه برای منطق فهمیدم اینجوری نمیشه فهمیدو یاد گرفت باید از پایه شروع کنم. باید برگردم عقب. رشتهی ریاضی دبیرستان پایه ده یازده دوازده رو کار کنمو هم کتابشو بگیرم هم کتاب کارشو. نمیدونم موفق میشم یا نه اما ادم باید هرچیزیو حداقل امتحان کنه. چرا من نتونم ریاضی یاد بگیرم ؟ چی جللومو میتونه بگیره جز خودم. پس شروعش میکنم هرجوری که شده یاد میگیرم بعد میرم سراغ کتابهای بعدی که درموردش پیدا میکنم. اولش یه کم ترسیدم. ترسیدم نتونم ترسیدم شکست بخورم اما واقعا چرا باید بترسم بدرک که خاطرات خوبی از گذشته ندارم. یه دفعه تمام تکالیف ریاضیمو انجام داده بودم همیشه انجام میدادم اما پر حرف نبودم اون روز معلم ازم سوال پرسید جوابم درست بود خوشحال شدم. معلمم بهم گفت فکر نکن حالا یه بار نوشتی دیگه خیلی باید خوشحال باشی. خب من خجالت کشیدم اما ناراحتم شدم چون من همیشه انجام میدادم. :(((( به من چه که ازم نمیپرسید :( یه دفعه هم منو مثل نخودی انداخت تو یه گروه که برای المپیاد میرفتن دوستمو صدا کرد بهش گفت برای این که گروهتون پنج نفره بشه مائده هم تو گروه شماست دوستام مسخرم کردن. من بازم ناراحت شدم اما چیزی نگفتم هیچوقت چیزی نمیگفتم. حتی برای کسی اون موقع تعریفش نکردم. راستی که امروز روز معلم. و من به خاطر وجود کسی که تمام زندگیمو دگرگون کرد تمام معلمهای دیگه رو میذارم کنار. چون دیدم یک معل یا استاد واقعی چجوری میتونه زندگی کسیو نجات بده و زندگی بهش ببخشخ نه این که خفش کنه و تحقیرش و عقدههاشو خالی کنه. استادم به من گفت میتونم. پس من ایمان دارم که میشه چون گفت دیده و من تلاش کردم و تلاش میکنم. کاش یروز خوشحالش کنم. خیلی خوشحالش کنم.
دانلود سریال The Sand Princessامروز به طرز باور نکردنیای خوب بودم. خوب هم نه! عاااااالیییی! باورت نمیشه اما در پوست خود نمیگنجم و از این داستانها. از حول و هوش چهار این طورها بیدارم تا خوابم میگرفت از جام پا میشدم ورزش میکردم تا از سرم بپره یا درو باز میکردم سردم بشه. راههای مقابله با پر خوابی. خب من اول فکر کردم به خاطر قرصاست بعد دیدم نه ادم باید خودش بخواد یعنی خب فکر کردم بهش! میتونستم تمام امروزو باز رو تخت بگذرونم و بخوابم. حتی با این که همین الانم خوابم میاد اما نمیخوام بخوابم هنوز کلی کار مونده. کلی که نه یه کم حجمش زیاده اما تا شب تموم میشن و این برای من واقعا قوت قلب هست که تنبلی نکردمو کارمو انجام دادم. اگه برنامه روزانهی منو ببینیا میترسی ولی همش خور خورده. فکر کن نه به من که یه کلاس زبانم نرفتم تو بچگی و زبان رو فراری بودم ازش نه به الان که سه تا سه تا یاد میگیرم :/// ولی زیادم بد نیست مقایسه اشون میکنم. عربی در حد قواعد هست بیشتر و شاید کمیترجمه. بگذریم هوا امروز عالیه تگرگ و بارون میباره بهاری بهاری. جون میده بزنی بیرون اما من کارم مونده و نباید عقب بندازمش. میدونم حرفام بیشتر شرح حال شد. اما میخواستم فقط خوشحالیمو تقسیم کنمو اینجا به یادگار بمونه. من تو شروعش موفق شدم اگه برناممو عملی کنم معرکه میشه. فکر کردن بهشم ذوق زده ام میکنه. وااای بارون اینجا دوش شده یاد رشت بخیر دلم تنگ شد واسه باروناش واسه جایی که خونمون بود. واسه خرید کردنها و همون بیرون رفتنهای کوچیکمون. یه چیزیم بگم امروز خوب شدن و بهتر بودنم همچین هم آسون نبود. وسوسهی خواب حجوم افکار بد همه اینها اذیت کننده بود اما تونستم بزنمشون کنار بهشون مسلط بشم. فکر میکردم واسه قرص اما خب خود ادم هم هست.
2925 : من زندگی میکنم...میخوام بنویسم از همه چیز.از کارهایی که انجام میدم ،هدفهام ،روز مرگیام ،کتابهایی که میخونم، از عقایدم ، از فیلمها،از اتفاقای روزانم ،از هرچی که تو ذهنم میاد، حتی عکسهام .میخوام تمرین کنم و نترسم از بیان کردن .از قضاوتها و تفکراتی که ممکنه در موردم بشه.میخوام بنویسم از راهی که پیش رومه از امروزم ،که هم بدونم کجا میخوام برم و هم یه جایی ثبت بشه برای وقتهایی که ممکنه از یادم بره. همیشه با اسم ناشناس بودم.درسته یه چیزاییو نمیتونم بنویسم اما تصمیم گرفتم واقعی باشم.
2924 : خوشحالی عمیقفکر میکنم بارها گفتم که قبلاها چه آدم مزخرفی بودم. و بیشتر در حیطهی درس.شاید الانم اونجوری باشم واسه چیزهایی که علاقهای بهشون ندارم. اما اون موقعها هیچ چیز مورد علاقهی زیادی تا قبل از هنرستان نداشتم. هنرستان هم که رفتم بیشتر دروس عملی رو کار میکردم و نظریهارو فقط میگذروندم فقط به زور و اجبار چون باید هرجوری میشد امتحان میدادم و قبول میشدم. اما حالا خودم حتی تو خوابم نمیدیدم تبدیل به همچین آدمیبشم. نمیگم ایراد و نقص ندارم. دارم اما دیگه خبری از اون دختری که درس خوندن رو دوست نداشت نیست. میدونی من لذت کار کردنو یاد گرفتم. چیزی که خودم بلد نبودم رو به واسطهی یه عزیزی انجام دادم وقتهایی که مقالهای میخوندیم و من دوست داشتم چون چون خیلی چیزها بود که نمیدونستم . خب من بلدم نبودم مقاله بخونم این هم کم کم یاد گرفتم. باورت میشه تا قبل از این کلاسم من یدونه هم مقاله نخونده بودم؟! خودم از خودم در عجبم که تو چه دنیایی سیر میکردم؟! اما کم کم یاد گرفتم شاید به واسطه مطالعه کمم خیلی چیزهاشو نمیفهمیدم اما وقتی تو کلاس راجع بهش حرف میشد واقعا دلم میخواست بفهمم و همه چیزو درست بشنوم حتی با این که نمیتونستم تو بحث شرکت کنم چون یسری حرفهای بچهها رو نمیشنید گوشم :(((( و خب ممکن بود چیزی بگم که یا تکراری باشه یا اصلا ربطی نداشته باشه. ولی همین که سعی میکردم حرفهای استادمو بفهمم کافی بود هرچند که باید سراپا گوش میشدم وگرنه نمیفهمیدم. به هر حال اون روزها گذشته و با تمام نقصهایی که داشتم دلم تنگ میشه برای اون روزهای خوب. اما حالا تو این زمانیم. و من خب عاشق درس خوندنو کارکردنم. وقتی فکر میکنم بهش واقعا عجیب میاد من دوازده سال رفتم مدرسه درست نخوندم درسهارو بزور تمومش کردم حالا الان چجوری میخونم که خسته نمیشم فکر کنم همه عقده امو دارم خالی میکنم.
نفس کشیدن یا نکشیدن!میخوام بنویسم از همه چیز.از کارهایی که انجام میدم ،هدفهام ،روز مرگیام ،کتابهایی که میخونم، از عقایدم ، از فیلمها،از اتفاقای روزانم ،از هرچی که تو ذهنم میاد، حتی عکسهام .میخوام تمرین کنم و نترسم از بیان کردن .از قضاوتها و تفکراتی که ممکنه در موردم بشه.میخوام بنویسم از راهی که پیش رومه از امروزم ،که هم بدونم کجا میخوام برم و هم یه جایی ثبت بشه برای وقتهایی که ممکنه از یادم بره. همیشه با اسم ناشناس بودم.درسته یه چیزاییو نمیتونم بنویسم اما تصمیم گرفتم واقعی باشم.
2920 : درس جدیدمیخوام بنویسم از همه چیز.از کارهایی که انجام میدم ،هدفهام ،روز مرگیام ،کتابهایی که میخونم، از عقایدم ، از فیلمها،از اتفاقای روزانم ،از هرچی که تو ذهنم میاد، حتی عکسهام .میخوام تمرین کنم و نترسم از بیان کردن .از قضاوتها و تفکراتی که ممکنه در موردم بشه.میخوام بنویسم از راهی که پیش رومه از امروزم ،که هم بدونم کجا میخوام برم و هم یه جایی ثبت بشه برای وقتهایی که ممکنه از یادم بره. همیشه با اسم ناشناس بودم.درسته یه چیزاییو نمیتونم بنویسم اما تصمیم گرفتم واقعی باشم.
2920 : درس جدیدتعداد صفحات : 5