loading...

روز نو شتـــــــــــــــ

Content extracted from http://maedeh-drad.blog.ir/rss/?1739150411

بازدید : 649
دوشنبه 11 اسفند 1398 زمان : 10:18
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روز نو شتـــــــــــــــ

‎میخوام بنویسم از همه چیز.از کارهایی که انجام میدم ،هدفهام ،روز مرگیام ،کتاب‌هایی که میخونم، از عقایدم ، از فیلمها،از اتفاقای روزانم ،از هرچی که تو ذهنم میاد، حتی عکسهام .میخوام تمرین کنم و نترسم از بیان کردن .از قضاوتها و تفکراتی که ممکنه در موردم بشه.میخوام بنویسم از راهی که پیش رومه از امروزم ،که هم بدونم کجا میخوام برم و هم یه جایی ثبت بشه برای وقتهایی که ممکنه از یادم بره. همیشه با اسم ناشناس بودم.درسته یه چیزاییو نمیتونم بنویسم اما تصمیم گرفتم واقعی باشم.

‎خیلی چیزا تغییر میکنه .خیلی چیزا تو عمل باید نشون داده بشه اگه نشد گفتنشم هیچ فائده‌‌‌ای نداره و کاری که انجام ندادی رو جبران نمیکنه...
‎احساس میکنم نوشتنش اشتباست.نوشتن این که همه چی از کجا شروع شد.واسه همین تغییر دادم. تا شرمنده نشم.اگه دوباره نفهمم که کارم اشتباست.
.
‎ما مست از سخنانی هستیم که هنوز به فریاد در نیاورده‌ایم
‎مست از بوسه‌هایی هستیم که هنوز نگرفته‌ایم
‎از روزهایی که هنوز نیامده‌اند
‎از آزادی که در طلبش بودیم
‎از آزادی که ذره‌ذره به دست می‌آوریم

‎پرچم را بالابگیر تا بر صورت بادها سیلی‌بزند
‎حتی لاک‌پشت‌ها هم هنگامی‌که بدانند به کجا می‌روند زودتر از خرگوش‌ها به مقصد می‌رسند"

‎یانیس ریتسوس

بازدید : 712
يکشنبه 10 اسفند 1398 زمان : 15:02
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روز نو شتـــــــــــــــ

این روزا انگار حافظ به دادم میرسه روزی چند بار شعری ازش رو میخونم و به این فکر میکنم چرا قبلا این کارو امتحان نکرده بودم. خلاصه که خوندن اشعارش برام لذت بخش تا جایی که میفهمم. قسمت‌هاییم که نمیفهمم از اینترنت استفاده میکنم یا زمان میدم به خودم تا سوادم بالاتر بره تا بتونم بفهممشون.

بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم

که من دلشده این ره نه به خود می‌پویم

در پس آینه طوطی صفتم داشته‌اند

آن چه استاد ازل گفت بگو می‌گویم

من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست

که از آن دست که او می‌کشدم می‌رویم

دوستان عیب من بی‌دل حیران مکنید

گوهری دارم و صاحب نظری می‌جویم

گر چه با دلق ملمع می‌گلگون عیب است

مکنم عیب کز او رنگ ریا می‌شویم

خنده و گریه عشاق ز جایی دگر است

می‌سرایم به شب و وقت سحر می‌مویم

حافظم گفت که خاک در میخانه مبوی

گو مکن عیب که من مشک ختن می‌بویم

حافظ

بازدید : 607
يکشنبه 10 اسفند 1398 زمان : 15:02
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روز نو شتـــــــــــــــ

‎میخوام بنویسم از همه چیز.از کارهایی که انجام میدم ،هدفهام ،روز مرگیام ،کتاب‌هایی که میخونم، از عقایدم ، از فیلمها،از اتفاقای روزانم ،از هرچی که تو ذهنم میاد، حتی عکسهام .میخوام تمرین کنم و نترسم از بیان کردن .از قضاوتها و تفکراتی که ممکنه در موردم بشه.میخوام بنویسم از راهی که پیش رومه از امروزم ،که هم بدونم کجا میخوام برم و هم یه جایی ثبت بشه برای وقتهایی که ممکنه از یادم بره. همیشه با اسم ناشناس بودم.درسته یه چیزاییو نمیتونم بنویسم اما تصمیم گرفتم واقعی باشم.

‎خیلی چیزا تغییر میکنه .خیلی چیزا تو عمل باید نشون داده بشه اگه نشد گفتنشم هیچ فائده‌‌‌ای نداره و کاری که انجام ندادی رو جبران نمیکنه...
‎احساس میکنم نوشتنش اشتباست.نوشتن این که همه چی از کجا شروع شد.واسه همین تغییر دادم. تا شرمنده نشم.اگه دوباره نفهمم که کارم اشتباست.
.
‎ما مست از سخنانی هستیم که هنوز به فریاد در نیاورده‌ایم
‎مست از بوسه‌هایی هستیم که هنوز نگرفته‌ایم
‎از روزهایی که هنوز نیامده‌اند
‎از آزادی که در طلبش بودیم
‎از آزادی که ذره‌ذره به دست می‌آوریم

‎پرچم را بالابگیر تا بر صورت بادها سیلی‌بزند
‎حتی لاک‌پشت‌ها هم هنگامی‌که بدانند به کجا می‌روند زودتر از خرگوش‌ها به مقصد می‌رسند"

‎یانیس ریتسوس

بازدید : 515
يکشنبه 10 اسفند 1398 زمان : 15:02
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روز نو شتـــــــــــــــ

‎میخوام بنویسم از همه چیز.از کارهایی که انجام میدم ،هدفهام ،روز مرگیام ،کتاب‌هایی که میخونم، از عقایدم ، از فیلمها،از اتفاقای روزانم ،از هرچی که تو ذهنم میاد، حتی عکسهام .میخوام تمرین کنم و نترسم از بیان کردن .از قضاوتها و تفکراتی که ممکنه در موردم بشه.میخوام بنویسم از راهی که پیش رومه از امروزم ،که هم بدونم کجا میخوام برم و هم یه جایی ثبت بشه برای وقتهایی که ممکنه از یادم بره. همیشه با اسم ناشناس بودم.درسته یه چیزاییو نمیتونم بنویسم اما تصمیم گرفتم واقعی باشم.

‎خیلی چیزا تغییر میکنه .خیلی چیزا تو عمل باید نشون داده بشه اگه نشد گفتنشم هیچ فائده‌‌‌ای نداره و کاری که انجام ندادی رو جبران نمیکنه...
‎احساس میکنم نوشتنش اشتباست.نوشتن این که همه چی از کجا شروع شد.واسه همین تغییر دادم. تا شرمنده نشم.اگه دوباره نفهمم که کارم اشتباست.
.
‎ما مست از سخنانی هستیم که هنوز به فریاد در نیاورده‌ایم
‎مست از بوسه‌هایی هستیم که هنوز نگرفته‌ایم
‎از روزهایی که هنوز نیامده‌اند
‎از آزادی که در طلبش بودیم
‎از آزادی که ذره‌ذره به دست می‌آوریم

‎پرچم را بالابگیر تا بر صورت بادها سیلی‌بزند
‎حتی لاک‌پشت‌ها هم هنگامی‌که بدانند به کجا می‌روند زودتر از خرگوش‌ها به مقصد می‌رسند"

‎یانیس ریتسوس

بازدید : 853
يکشنبه 10 اسفند 1398 زمان : 15:02
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روز نو شتـــــــــــــــ

‎میخوام بنویسم از همه چیز.از کارهایی که انجام میدم ،هدفهام ،روز مرگیام ،کتاب‌هایی که میخونم، از عقایدم ، از فیلمها،از اتفاقای روزانم ،از هرچی که تو ذهنم میاد، حتی عکسهام .میخوام تمرین کنم و نترسم از بیان کردن .از قضاوتها و تفکراتی که ممکنه در موردم بشه.میخوام بنویسم از راهی که پیش رومه از امروزم ،که هم بدونم کجا میخوام برم و هم یه جایی ثبت بشه برای وقتهایی که ممکنه از یادم بره. همیشه با اسم ناشناس بودم.درسته یه چیزاییو نمیتونم بنویسم اما تصمیم گرفتم واقعی باشم.

‎خیلی چیزا تغییر میکنه .خیلی چیزا تو عمل باید نشون داده بشه اگه نشد گفتنشم هیچ فائده‌‌‌ای نداره و کاری که انجام ندادی رو جبران نمیکنه...
‎احساس میکنم نوشتنش اشتباست.نوشتن این که همه چی از کجا شروع شد.واسه همین تغییر دادم. تا شرمنده نشم.اگه دوباره نفهمم که کارم اشتباست.
.
‎ما مست از سخنانی هستیم که هنوز به فریاد در نیاورده‌ایم
‎مست از بوسه‌هایی هستیم که هنوز نگرفته‌ایم
‎از روزهایی که هنوز نیامده‌اند
‎از آزادی که در طلبش بودیم
‎از آزادی که ذره‌ذره به دست می‌آوریم

‎پرچم را بالابگیر تا بر صورت بادها سیلی‌بزند
‎حتی لاک‌پشت‌ها هم هنگامی‌که بدانند به کجا می‌روند زودتر از خرگوش‌ها به مقصد می‌رسند"

‎یانیس ریتسوس

بازدید : 853
يکشنبه 10 اسفند 1398 زمان : 15:02
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روز نو شتـــــــــــــــ

‎میخوام بنویسم از همه چیز.از کارهایی که انجام میدم ،هدفهام ،روز مرگیام ،کتاب‌هایی که میخونم، از عقایدم ، از فیلمها،از اتفاقای روزانم ،از هرچی که تو ذهنم میاد، حتی عکسهام .میخوام تمرین کنم و نترسم از بیان کردن .از قضاوتها و تفکراتی که ممکنه در موردم بشه.میخوام بنویسم از راهی که پیش رومه از امروزم ،که هم بدونم کجا میخوام برم و هم یه جایی ثبت بشه برای وقتهایی که ممکنه از یادم بره. همیشه با اسم ناشناس بودم.درسته یه چیزاییو نمیتونم بنویسم اما تصمیم گرفتم واقعی باشم.

‎خیلی چیزا تغییر میکنه .خیلی چیزا تو عمل باید نشون داده بشه اگه نشد گفتنشم هیچ فائده‌‌‌ای نداره و کاری که انجام ندادی رو جبران نمیکنه...
‎احساس میکنم نوشتنش اشتباست.نوشتن این که همه چی از کجا شروع شد.واسه همین تغییر دادم. تا شرمنده نشم.اگه دوباره نفهمم که کارم اشتباست.
.
‎ما مست از سخنانی هستیم که هنوز به فریاد در نیاورده‌ایم
‎مست از بوسه‌هایی هستیم که هنوز نگرفته‌ایم
‎از روزهایی که هنوز نیامده‌اند
‎از آزادی که در طلبش بودیم
‎از آزادی که ذره‌ذره به دست می‌آوریم

‎پرچم را بالابگیر تا بر صورت بادها سیلی‌بزند
‎حتی لاک‌پشت‌ها هم هنگامی‌که بدانند به کجا می‌روند زودتر از خرگوش‌ها به مقصد می‌رسند"

‎یانیس ریتسوس

بازدید : 943
شنبه 9 اسفند 1398 زمان : 19:33
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روز نو شتـــــــــــــــ

‎میخوام بنویسم از همه چیز.از کارهایی که انجام میدم ،هدفهام ،روز مرگیام ،کتاب‌هایی که میخونم، از عقایدم ، از فیلمها،از اتفاقای روزانم ،از هرچی که تو ذهنم میاد، حتی عکسهام .میخوام تمرین کنم و نترسم از بیان کردن .از قضاوتها و تفکراتی که ممکنه در موردم بشه.میخوام بنویسم از راهی که پیش رومه از امروزم ،که هم بدونم کجا میخوام برم و هم یه جایی ثبت بشه برای وقتهایی که ممکنه از یادم بره. همیشه با اسم ناشناس بودم.درسته یه چیزاییو نمیتونم بنویسم اما تصمیم گرفتم واقعی باشم.

‎خیلی چیزا تغییر میکنه .خیلی چیزا تو عمل باید نشون داده بشه اگه نشد گفتنشم هیچ فائده‌‌‌ای نداره و کاری که انجام ندادی رو جبران نمیکنه...
‎احساس میکنم نوشتنش اشتباست.نوشتن این که همه چی از کجا شروع شد.واسه همین تغییر دادم. تا شرمنده نشم.اگه دوباره نفهمم که کارم اشتباست.
.
‎ما مست از سخنانی هستیم که هنوز به فریاد در نیاورده‌ایم
‎مست از بوسه‌هایی هستیم که هنوز نگرفته‌ایم
‎از روزهایی که هنوز نیامده‌اند
‎از آزادی که در طلبش بودیم
‎از آزادی که ذره‌ذره به دست می‌آوریم

‎پرچم را بالابگیر تا بر صورت بادها سیلی‌بزند
‎حتی لاک‌پشت‌ها هم هنگامی‌که بدانند به کجا می‌روند زودتر از خرگوش‌ها به مقصد می‌رسند"

‎یانیس ریتسوس

بازدید : 539
شنبه 9 اسفند 1398 زمان : 19:33
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روز نو شتـــــــــــــــ

گاهی احساس میکنم تمام کارایی که انجام میدم اهمیتی ندارن. گاهی این فکر تو سرم میاد که بهم میگه خوب که چی. حالا مثلا فرانسوی هم یاد گرفتی تهش چی میشه یا بری فلسفه مگه چه کار شاقی هست خودتو بکشی ایا بشی ایا نشی نهایتش هیچی.

نمیدونم بقیه هم احساس پوچی کردن یا نه ولی خب من گاهی این حس سراغم میاد اما بعد نمیدونم چی باعث میشه ادامه بدم به کارهام شاید فقط دوست دارم عمرمو با کارایی که لذت میبرم ازشون بگذرونم. دلم میخواد یادبگیرم احساس میکنم جهان خیلی بزرگ. در برابرش احساس کمی‌میکنم. این که کلی چیز هست که من نمیدونم حتی خبر ندارم از وجودشون. تاریخ فلسفه که میخونم گفته‌های فیلسوف‌ها رو برام جذاب. منو میبره جایی که تاحالا نرفتم چیزایی که اصلا فکر نکردم بهشون. من خوندنو دوست دارم. شاید تنها چیزی که میتونم تو این سنم انجامش بدم هم وقتشو دارم هم علاقه شو هم همون یه کم پولی که دارم میتونم ازش استفاده کنم برای تهیه کردنش. شاید تفریحات بقیه چیزای دیگه باشه من دوستهامو به خاطر این اخلاقهام از دست دادم. کسایی که شبیهشون نیستم و نمیتونم راحت معاشرت کنم نمیدونم چه حرفایی باید بهشون بزنماونها اهل بیرون رفتن گشتن مهمونی داشتن و از این کارا هستن بعد تصور کن من همچین چیزی رو تجربه کنم دیوونه میشم. شاید عادت ندارم یا نمیدونم. حتی مهمونیای خانوادگی رو هم دوست ندارم فقط برام مثل یه کار کسل کننده محسوب میشه که باید در موقعیتش قرار بگیرم. حوصله امو سر میبره. خلاصه که اونها ازم گله مندند. و من واقعا کاری از دستم بر نمیاد...

من دوست دارم وجودم مفید باشه دوست دارم کشف کنم بخونم و یاد بگیرم خب من درسته ۲۶ سالمه ولی خیلی تجربه‌هارو نداشتم برخلاف بقیه حالا به هر دلیلی. نمیتونم خودمو هماهنگ کنم مثل بقیه بشم مدتها نقششو بازی کردم. اما حتی اینم تا حدی نبود که بتونم راحت باشم من کاملا ساکتم. جدیدن حس میکنم تو راهم تنهام. فکر میکنم همه تو راهشون تنهان. نمیدونم از پسش بر میام یا نه. این منو میترسونه یه کمی. دلم میخواد چیزی که دوست دارم اتفاق بیفته. یعنی میشه؟ میشه من بتونم ؟ اینها بیهوده نباشه وجودم بیهوده نباشه و عمرم ارزش داشته باشه؟ ادامه دادن من دلایل زیادی داره احتمالا همون‌ها منو سروپا نگه داشتن. شاید اگه نبودن تا الان صد بار جا زده بودم. و جدا از این مزه‌ی این زندگی رفته زیر دندونم با تمام اتفاقات تلخ و بدی که برام افتاده خب این روش زندگی کردن واقعا برام امید بخش و لذت بخش هست. انگار کاملا باهاش هماهنگ شدم. نمیتونم ولش کنم نمیخوام از دستش بدم نمیخوام تو روزمرگی غرق شم دلم میخواد هر روزم جدید باشه هر روز یاد بگیرم چیزهای جدید رو تجربه‌های جدید رو. در ظاهر شاید زندگی من کسل کننده باشه. دختری که دنبال خیلی قرو فرا نیستو دلخوشیش کارکردنو یادگرفتن هست. خب من استعدادی کلا تو این کارا ندارم سالی یه بار بزور میرم آرایشگاه جدیدن هم که حتی ابروهامم بر نمیدارم :دی وقت گیره. یه هر از گاهی یه کارایی میکنم شاید مثل همین چند هفته پیش که موهامو رنگ کردم یعنی از توش یه بخش‌هاییش سبز ابی شد. یا هراز گاهی لاک زدن. یا سالی یه بار بزور و با کتک میرم خرید :دی خرید کردنو دوست ندارم. انگار هی بگردی تا یه چیزی پیدا کنی. زیاد حوصله تیپ زدن هم ندارم. ولی میگم این کارا زیاد نیست. شاید سبک زندگیم اشتباه باشه شاید به مرور حوصله و مدیریت زمانم بهتر باشه و وقت قرو فرم مهیا که من بعید میدونم. اصلا نمیتونم کسایی که همیشه درگیر این چیزا هستن رو درک کنم. ارایشگاه رفتن برای من عذاب الهی میمونه. اصلا چرا دارم این چیزارو میگم از کجا شروع کردمو به کجا رسیدم. اگه این کارارو انجام بدم که فکر میکنم واقعا از بیهودگی دیوانه بشم الان به درد هیچکسم نخورم و برای دیگران کاری ازم بر نیاد برای خودم خوبم حداقل یه چیزهایی یاد میگیرم. در اخر باید بگم که اصلا بدرک که بیهوده به نظر میرسه من کار خودمو میکنم. به هرحال چه من بخوام چه نخوام عمر میگذره. پس چرا سعی نکنم خوب بگذرونم؟ حداقل اندازه ی خودم یه خورده ارزشمندش کنم. امیدوارم این فکر بیهوده بودن همه چی دیگه سراغم نیاد. هرچند که فکر نکنم من براش میجنگم. برای زندگی. من قبول دارم خیلی ضعف دارم ولی خدایی کی رو میشناسی که ضعف نداشته باشه. حتی خفن ترین آدمها هم ضعفهای خودشونو دارن من که هیچم نیستم در برابرشون. میدونم خیلی چیزا رو نمیدونم میدونم ممکن ازم خطا سر بزنه اما واقعا این دلیل میشه که من دست بکشم از تلاشم برای بهتر شدن؟ نمیخوام جا بزنم یا ضعیف باشم. خب قبول دارم ضعف دارم اما واقعا منصفانه نیست منو به خاطر ضعف‌هام تحقیرم کنی. چون این چیزی هست که همه دارن. این منصفانه نیست.

بازدید : 413
شنبه 9 اسفند 1398 زمان : 19:33
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روز نو شتـــــــــــــــ

نمیدونم تا حالا برات پیش اومده خاطرات بد یهو به ذهنت هجوم بیارن یا نه. من تو همچین وضعیتیم گاهی از خودم متنفر میشم که نمیتونم فراموش کنم برای همیشه. گاهی مقطعی از ذهنم فراموش میشه اما باز بعد یه مدت شاید با تجربه‌های مشابه برام تداعی میشن. یا وقتی کار مهم دارم این اتفاق میفته مثل الان که باید تمرکز داشته باشم روی کتابم اما مدام یه چیز سمج میخواد همه تمرکزمو ازم بگیره. نمیدونم چه واکنشی باید نشون داد. فکر میکنم یا باید بجنگمو ردش کنم از ذهنم که خیلی انرژی میگیره یا بهش فکر کنم و بذارم گوشه‌ی ذهنم بمونه تا کمرنگ بشه. در هر صورت کارمو مختل میکنه.

دلم میخواد خودمو از همه جا پاک کنم. از اینستا، تلگرام و هر شبکه‌ی مجازی دیگه‌‌‌ای یا حتی از ذهن یسری از آدمها که فراموشم کنن. فراموش کننو دست از سرم بردارن. شاید این کارو انجام بدم. نمیدونم چه فایده‌‌‌ای داره اما فکر میکنم اعصاب راحت تری دارم. دلم نمیخواد هیچکس منو بشناسه یا هیچکس رو دنبال کنم. دلم میخواد فقط خودم باشمو دنیای خودم. البته نه یه دنیای کوچیک دلم تجربه‌ی دنیارو میخواد. دنیاهای جدید حتی آدمهای جدید. شاید آدمهای بهتر.دلم میخواد از اینجا برم برم یه جای دور. خیلی دور.

دارم کتاب امریکن انگلیش فایل رو شروع میکنم با یکی از اساتید که اونو مجازی تو کانالش تدریس کرده. حوصله کلاس رفتنو ندارم حداقل تا تابستون میخوام بگذرونمش و کار کنم باهاش مثل فرانسوی. این دوتا باید تا سال دیگه خیلی خیلی قوی شده باشن. نمیدونم چه مرضیه که همیشه سخت تره رو انتخاب میکنم میدونم کلاس رفتن آسونتره اما حوصله تو جمع بودنو شلوغیو اینا رو ندارم میدونم بده باید درستش کنم اما حتی حوصله اینم ندارم.

دلم میخواد تو کار آلمانیم برم اما برای الان زوده حداقل برای امسال که باید امتحان بدم. زبان یاد گرفتنو دوست دارم به خصوص اگه جدید باشه. مثل کشف کردن یه دنیای دیگه میمونه. برام جذابه. قبلا اینجوری نبودا. میترسیدم ازش فکر میکردم نمیتونم یا استعدادشو ندارم اما همه چی عوض شد فقط خودمو انداختم تو دلش و حالا دیدم چقدر لذت بخش.

برم کارمو کنم. اول یه چای سبز درست کنم با خرما بخوریم با مها بعد بشینم پای کتابم. وقتی مهام کار میکنه سعنی دوتایی هستیم خیلی بهتر کار میکنم. الانم حواسم جمع شد یه کم که نوشتم. اخ که اگه نبود جنون منو میگرفت.

بازدید : 758
جمعه 8 اسفند 1398 زمان : 5:42
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روز نو شتـــــــــــــــ

امروز روز خوبی بود. اول این که یه بار سنگین از رو دوشم برداشته شد. کتابی که از یکی از دوستام گرفته بودم خیلی خیلی قبل پیش رو پس دادم اصلا نمیشد ببینمش که بخوام کتابو پس بدم. یکی از دوستای هنرستانم بود. وقتی دیدمش تازه فهمیدم چقدر دلتنگشونم.

دیگه این که اتاقمون از بعد برنامه‌های مامانم همچنان جمع بود پامو کردم تو یه کفشو گیر دادم همین دیشب بچینیمش. دوباره اتاق شد نمیتونستم تحمل کنم فضای تمام خالی اتاق رو و تازه بتونم روش کار کنم.

امروز خوب کار کردم اما هنوز تموم نکردم. امشب نمیخوام بخوابم به یاد دوران قدیم که میچسبیدم به یه کتابو خوندنشو ول نمیکردم فردا شب بالاخره تموم بشه. نه که فکر کنی فقط تموم شدن برام مهمه‌ها نه با دقت میخونم واسه همین کندم و زمان بیشتری باید برای تموم شدنش بذارم.

خبر بد که من از قبل از کرونا سرما خورده بودم بعد فکر کن هنوز علائمشو دارم. نه عطسه و سرفه ندارم فقط کمی‌گلودرد که خودش خوب میشه و دوباره درد میگیره و آبریزش بینی با این حال سعی میکنم نزدیک اطرافیانم نرم که یه وقت مریض نشن تو این گیرو دار که حالا سرما هم بخورن فکر کنن کروناست. اگه حالم بدتر بشه حتما میرم دکتر ولی من جایی نرفتم که بخوام بگیرم :/ هرچند خیلی مهم نیست اگه اوضاع بدتر شد میرم دکتر. امروزم که رفتم بیرون با دوستم نزدیک هم نشدیمو کوتاه همو دیدیم. فقط نگران بابا ام چون ریه اش مشکل داره و میترسم بگیره حالش بد بشه با این حال فقط باید امیدوار بود. خوبه که میشه خوب شد.

مخم کامل جوش آورده رو لاکم هنوز دارم میخونم آخراشه داره راجع به شناخت حرف میزنه. نه که سخت باشه‌ها یه جاهاییش اسون ولی همون اسونا سخته.

من فقط با این امید ادامه میدم که سال 2023 جایی باشم که میخوام. فقط متمرکزم رو اون هرچند که سه سال مونده اما از الان باید براش تلاش کنم و برنامه بریزم برای عملی شدنش.

اگه حوصله داشتی میتونم راجع به چیز‌هایی که لاک میگه حرف بزنم اما نمیدونم چرا شاید کسی علاقه نداشته باشه و منم وقتمو الکی هدر ندم.

دیروز فکر میکردم چقدر خوشبختم که میتونم کارایی که دوست دارم رو انجام بدم. میتونم مستقل باشم و راحت تفکر کنم بدون این که کسی بخواد بهم دیکته کنه این چیزی هست که انتخاب کردم هرکسی که به اجبار میخواد تورو تو یه مسیری بندازه و تو دوست نداری یا میدونی درست نیست باید شجاعت دست کشیدن ازش رو داشته باشی. باید انتخاب کنی وگرنه هیچ چیز اتفاقی نمی‌افته. باید بجنگی حتی در واقع قیام کنی چیزی شبیه این و اولش واقعا سخته. خیلی سخت اما مثل هرچیز دیگه‌‌‌ای به مرور رله میشه همه چیز هرچند برای تو نه برای اطرافیان. این که بخوای خودت باشی چیزی که فکر میکنی درسته و یه عمر چیز دیگه‌‌‌ای رو بهت گفتن و تو انجامش دادی حالا بخوای ترکش کنی شجاعت میخواد و جنگیدن. اینو من تجربه کردم نمیگم تمام و کمال هنوز کار داره اما تا حدودی موفق بودم انگار این هم مثل باری روی دوشم بود. حالا خودمم ظاهر و بیرون.

چند وقت پیش به اختلاف دونفر که با هم دارن پی بردم. خیلی ناراحت شدم از این که این اختلاف هست و نمیدونم باید طرف کی رو بگیرم البته نه میدونم نمیتونم قضاوت کنم فقط از اختلافشون ناراحت شدم. از درگیریا از نمیدونم چجوری بگم. بگذریم به من ربطی نداره فقط نتونستم پیش خودم بی تفاوت باشم دلم میخواست اختلافی نباشه.

دیگه این که همین خستگیم در رفت برم که تا خود فردا تمامو کمال بیدار میمونم هنوز اون اخلاقمو از دست ندادم و میتونم بیدار بمونم.

تعداد صفحات : 5

آمار سایت
  • کل مطالب : 55
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 15
  • بازدید کننده امروز : 15
  • باردید دیروز : 2
  • بازدید کننده دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 178
  • بازدید ماه : 1578
  • بازدید سال : 3957
  • بازدید کلی : 101955
  • کدهای اختصاصی