loading...

روز نو شتـــــــــــــــ

Content extracted from http://maedeh-drad.blog.ir/rss/?1739150411

بازدید : 1410
جمعه 1 خرداد 1399 زمان : 17:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روز نو شتـــــــــــــــ

کتاب خریدم از مولی. دیگه وقتش بود . فقط دوماه وقت دارمو میخوام تلاشمو بکنم که خب جلو هم میفتم برای کنکور سال بعدم. فعلا تمرکزم روی این دو ماه هست. کلی ذوق و هیجان دارم برای خوندنشون و انجام کارهای دیگه. این ماه بدم نبودم ولی خودمو میخوام مطالعه ام رو تند تر کنم و به ساعت کارمم اضافه کنم کمتر بخوابمو تنبلی کنم.

این کتابهایی هست که خریدم :

فلسفهٔ کانت ، اشتفان کورنر ، عزت الله فولادوند ، نشر خوارزمی

فلسفهٔ غربی معاصر ، محمود خاتمی‌، نشر علم

نظریه‌ی صورت در فلسفهٔ ارسطو ، مهدی قوام صفری ، نشر حکمت

کلیات فلسفه ، پاپکین و استرول ، مجتبوی ، نشر دانشگاه تهران

تاریخ فلسفه جلد ۶ ، کاپلستون ، سعادت و بزرگمهر ، نشر علمی‌فرهنگی

باید بشینم برنامه ریزی کنم برای دو ماه. برنامه این ماه که رو انجام دادم تا حدودی، هرچند ضعف‌هایی هم داشتم اما خب بهترش میکنم.

بازدید : 809
چهارشنبه 23 ارديبهشت 1399 زمان : 5:28
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روز نو شتـــــــــــــــ

کتاب جدید جلد هفتم تاریخ فلسفه نوشتهٔ چارلز کاپلستون هست با ترجمهٔ داریوش آشوری ، نشر علمی‌فرهنگی هست. توی این کتاب از فیشته تا نیچه رو توضیح میده و خب منم هیجان زده چون جز نیچه بقیه رو خوب نمیشناسم و قراره کلی چیز یاد بگیرم.

امروز دیر بیدار شدمو کلی کارم عقب مونده. دیروز واقعا یکسره نشسته بودم پای کتابمو دویست صفحه رو خوندم شاید خستگیم مال اون بود هرچند که در ظاهر چیزی نداره اما آدم درگیر میشه و حتی انرژیش میره. هنوز تو حالو هوای جنایت و مکافات هستم. یه چیزی بود برای خودشا. چقدر دلم میخواست بازهم میخوندم از داستایفسکی. یا حتی کلا کتابهای کلاسیک رو. اما الان زمانش نیست. لا به لای کتابهام شاید بشه خوند. اما شایدم بهتره تمام تمرکزم روی فعلا فلسفه باشه. زمان خیلی کم دارم. کاش بتونم. یعنی میشه بشه؟؟؟ یعنی میشه من بتونم؟؟؟ خدایا چه خوابی برام دیدی؟ هرچی هست هنوز اتفاق نیفتاده. حداقل اینجوری فکر میکنم. کاش بشه. کاش...باید نهایت تلاشمو و عمرمو بذارم خدارو چه دیدی شاید شد.شایدم اصلا بشیمون شدم. وقتی به بودن توی یک جمع فکر میکنم پشیمون میشم.دلم نمیخواد برم . میترسم... هیچ چیز از آینده ام مشخص نیست با فکر کردن بهش فقط استرس میگیرم . شاید بهتره فکر نکنم بهش . دلم میخواد تا ابد با خودم باشمو کتابهارو بخونم هرچند که دانشگاه رفتم رو دوست دارم اما این ویژگی توی جمع بودنش منو میترسونه. خیلی هم میترسونه . فعلا فقط با تو راجع بهش حرف زدم و البته با مها . اون میبینه وقتی تو یه جمع قرار میگیرم چجوری میشم. عذابی برام. عذاب.قبل تر‌ها اینجوری نبودم زیاد. سرکوبش میکردم اما حالا همه چیز تغییر کرده.

بگذریم بهتره برم . باید روز رو شروع کنم حتی اگه دیر باشه.

تعداد صفحات : 5

آمار سایت
  • کل مطالب : 55
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 13
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 60
  • بازدید کننده امروز : 48
  • باردید دیروز : 24
  • بازدید کننده دیروز : 7
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 388
  • بازدید ماه : 1382
  • بازدید سال : 3761
  • بازدید کلی : 101759
  • کدهای اختصاصی