فکر میکنم بارها گفتم که قبلاها چه آدم مزخرفی بودم. و بیشتر در حیطهی درس.شاید الانم اونجوری باشم واسه چیزهایی که علاقهای بهشون ندارم. اما اون موقعها هیچ چیز مورد علاقهی زیادی تا قبل از هنرستان نداشتم. هنرستان هم که رفتم بیشتر دروس عملی رو کار میکردم و نظریهارو فقط میگذروندم فقط به زور و اجبار چون باید هرجوری میشد امتحان میدادم و قبول میشدم. اما حالا خودم حتی تو خوابم نمیدیدم تبدیل به همچین آدمیبشم. نمیگم ایراد و نقص ندارم. دارم اما دیگه خبری از اون دختری که درس خوندن رو دوست نداشت نیست. میدونی من لذت کار کردنو یاد گرفتم. چیزی که خودم بلد نبودم رو به واسطهی یه عزیزی انجام دادم وقتهایی که مقالهای میخوندیم و من دوست داشتم چون چون خیلی چیزها بود که نمیدونستم . خب من بلدم نبودم مقاله بخونم این هم کم کم یاد گرفتم. باورت میشه تا قبل از این کلاسم من یدونه هم مقاله نخونده بودم؟! خودم از خودم در عجبم که تو چه دنیایی سیر میکردم؟! اما کم کم یاد گرفتم شاید به واسطه مطالعه کمم خیلی چیزهاشو نمیفهمیدم اما وقتی تو کلاس راجع بهش حرف میشد واقعا دلم میخواست بفهمم و همه چیزو درست بشنوم حتی با این که نمیتونستم تو بحث شرکت کنم چون یسری حرفهای بچهها رو نمیشنید گوشم :(((( و خب ممکن بود چیزی بگم که یا تکراری باشه یا اصلا ربطی نداشته باشه. ولی همین که سعی میکردم حرفهای استادمو بفهمم کافی بود هرچند که باید سراپا گوش میشدم وگرنه نمیفهمیدم. به هر حال اون روزها گذشته و با تمام نقصهایی که داشتم دلم تنگ میشه برای اون روزهای خوب. اما حالا تو این زمانیم. و من خب عاشق درس خوندنو کارکردنم. وقتی فکر میکنم بهش واقعا عجیب میاد من دوازده سال رفتم مدرسه درست نخوندم درسهارو بزور تمومش کردم حالا الان چجوری میخونم که خسته نمیشم فکر کنم همه عقده امو دارم خالی میکنم.
نفس کشیدن یا نکشیدن! بازدید : 759
پنجشنبه 10 ارديبهشت 1399 زمان : 14:26