loading...

روز نو شتـــــــــــــــ

دور از همه چیز، یه پناهگاه امن ...

بازدید : 549
دوشنبه 18 اسفند 1398 زمان : 3:57

از اون روزاست که هوا با آدم حرف میزنه. حرف دلت رو. آسمون ابری و گرفتست. کوه‌ها خاکستری زیر دودن. شهر مثل عکسی که روش فیلتر گذاشته باشن شده. اتاق تاریک با یه نور زردِ چراغ مطالعه و من چهار زانو روی مبل میزبانی که جای صندلی میز تحریری که اینجا نیست نشستم با یه فنجون قهوه روی میز دوباره بهم ریخته. و به این فکر میکنم که تهش چی میشه. آدم همش دوست داره آینده برسه و آینده رو ببینه. دلش میخواد اون چیزی که پیش بینی میکنه اتفاق بیفته.امیدوارم از پسش بر بیام چون هرچی جلو میرم و هرچی میخونم بیشتر میفهمم که سخته و نمیدونم و باید تو خاطرم بمونن و این انگار غیر ممکن ترین چیز ممکن هست تو دنیا. یعنی بقیه هم مثل منن؟ با این حال برام ارزششو داره. فکر کن سال دیگه بعد کنکور جوابا که میاد رتبه ام خوب شده باشه و بدونم که تو تهران روزانه قبولم رشته‌ی فلسفه. انگار خیلی دور به نظر برسه ولی برای اتفاق افتادنش باید بخونم هیچ میانبری نیست. میدونی مشکلم خوندن نیست میفهمم قضیه از چه قراره ولی جزئیاتش مهمه کی چی رو نوشته کی رو چه کسی تاثیر داشته چیکار کرده همه اینا مو به مو باید بمونه من هرچقدر تکرار کنم یه جا قاطی میکنم همه چیزو. مها میگه باید مرور کنی مدام و مدام اما چجوری این همه کتابو؟ باید بگم من تلاشمو میکنم هرچه باداباد اگه قبول نشم یا رتبم خوب نشه خیلی خیلی ناراحت میشم چون من دارم واقعا تلاش میکنم. به هرحال باید صبر کرد تا بعد. میدونی هیجان انگیزم هست من خوندنشو دوست دارم برام کسل کننده نیست مثل رمان میمونه برام ! این که بفهمی‌بقیه به چه چیزهایی فکر میکردن سالها سالها و سالها جذابه. فقط باید انگار خودتو بسپری بهش تا جلو ببرتت. هرچند که یه جاهایی که سخت شاید چند تا درجا بزنی تا بفهمیش ولی من دوست دارم.

عنوان اولین مطلب آزمایشی من
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 5

آمار سایت
  • کل مطالب : 55
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 49
  • بازدید کننده امروز : 44
  • باردید دیروز : 39
  • بازدید کننده دیروز : 22
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 423
  • بازدید ماه : 3426
  • بازدید سال : 47599
  • بازدید کلی : 95899
  • کدهای اختصاصی