نمیدونی چه هوائی هست. بارون میاد با رعد و برق صدای بلند و البته سرد. نه به گرمای دیروز صبح نه به سرمای امروز. من که کز کردم گوشه زیر پتو داغ شم تا بعد بلند بشم و شروع کنم.
قبل ترها خیلی احساساتی بودم. نه که الان نباشم. به نظر خودم کنترل شده. شاید قبلا هیچ تسلطی روش نداشتم. فکر کنم از این نظر بزرگ شدم! به هر حال دیرو زود داره اما خب بالاخره اتفاق افتاد. نه که احساساتی بودن چیز بدی باشهها اما اگه زیاد باشه برای خود آدم اذیت کننده هست. به بقیه کاری نداره. هرچی که هست هم از بودنش خوشحالم چون به نظرم ویژگی بدی نمیاد. اصلا دلم نخواسته هیچوقت که یه ادم خشک بدون بروز هیچ احساسی باشم. و هم از تسلطی که یه مدت یاد گرفتم درموردش و روش داشته باشم خوشحالم.
بگذریم چشم برهم زدن اردیبهشت ماه هم روزهای آخرش رسید. و من اونجوری که باید نبودم. نمیگم بد بودم اما خوب هم نبودم. تصمیم دارم پرکار تر و پر تلاش تر بشم و زمان رو حتی یک لحظه اش رو هم از دست ندم. میدونم شاید فکر کنی اینها همش فقط یه حرف هست اما واقعا دلم میخواد و میخوام که خودم رو تغییر بدم. حتی لحظههارو هم از دست ندم. میدونم اگه چیزی که میخوام اتفاق نیفته فقط مقصرش خودم هستم. پس باید سعی کنم بهتر بشم سعی که نه باید بهتر بشم وگرنه عمرم فقط هدر رفته. باید جوری کار کنم که وقت مرور زیادی برام بمونه. و این سخت هست که سعی کنی هم تند بخونی هم خوب بخونی اما امر محالی نیست. فقط تمرکز میخواد.
راستی نگفتم بهت یه جلد از کتاب زبانم رو تموم کردمو رفتم سراغ بعدی اینقدر خوشحالم که نگو درسته خودخوانی سخت هست اما وقتی انجامش میدی اعتماد بنفست میره بالا :)))) خلاصه که تا سال دیگه توقع دارم هر پنج کتابش تموم شده باشه و یاد گرفته باشمش.
همین شاید برای نوشتن زمان خیلی زودی بود که خیلی ننوشتم. فکر کنم هنوز در حال لود شدنم. بهتره برم که کلی کار دارم امروز اولین روز از بعد از گرفتن تصمیمم هست و من میخوام تغییر کنم.