loading...

روز نو شتـــــــــــــــ

Content extracted from http://maedeh-drad.blog.ir/rss/?1739150411

بازدید : 396
چهارشنبه 23 ارديبهشت 1399 زمان : 5:28
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روز نو شتـــــــــــــــ

میدونم ، کم حرف شدم. این روزا سرم گرم کتاب و باقی برنامه هست. شاید گاهی با ذوق و خوشحالی ، گاهی با خستگی و خوابالودگی و گاهی هم حال بد که هراز گاهی به نوبت خودشونو نشون میدن و دوباره میرن...

فکرام منقطع هست و برای ردیف کردنشون احتیاج به فکر آزاد و شاید تمرکز بیشتر داشته باشم. بیشتر تمام تمرکزم رو میذارم پای کارها. کُند پیش میرم؛ با این حال سعی دارم انجامشون بدم.

این روزا در مورد آینده‌‌‌ای که قراره برسه هیچ ایده‌‌‌ای ندارم بیشتر تو زمان حال سیر میکنم و به اشتباهاتم فکر میکنم. شاید به گذشته کارهایی که بیشترشون غیر عمد انجام شدن. نمیدونم چرا گاهی به ذهنم هجوم میارن. از تجربه دوباره اشون متنفرم و دوست دارم همه اشونو فراموش کنم اما چه میشه کرد چیزی که هست و نمیتونم تغییرش بدم .

میبینی الکی الکی ناخواسته شاید شاغل هم بشم. همه چی به عکاسیم ااز محصول بستگی داره. نمیدونم چی شد که قبول کردم. برعکس همیشه که پامو میکردم تو یه کفشو میگفتم نمیخوام برم. اما نشد یعنی نمیدونم چی شد فقط اتفاق افتاده و من راستش خیلی نگرانم که نکنه افتضاح بشه. به هرحال مسئولیتی هست که چه بخوام چه نخوام قبولش کردم و باید انجامش بدم. باید بهش فکر کنم چجوری عملیش کنمو یه خاکی تو سرم بریزم :دی ولی ته دلم دلش میخواد خوب بشه. این یه شاید فرصت هست که ناخواسته برام پیش اومد و قبول کردنشم واقعا نمیدونم چی شد که شد. به هرحال این هم دغدغه این روزام هست جدا از برنامه‌‌‌ای که دارم باید وقت بذارم براش تا عملیش کنم. این که تو خونه است دلگرمم میکنه.ولی از تو چه پنهون که ازش متنفرم با این حال انجامش میدم. به خودم گفتم اگه محصولش خوب باشه که خب خدارو شکر خوب بود عذاب وجدان نمیگیرم. :/ من واقعا درگیر این چیزا میشم میدونم مسخره و شاید احمقانه بیاد اما دلم نمیخواد محصولی رو خوب نشون بدم که بده. متنفرم از این کار. سر مردمو کلاه گذاشتن :/ خیلی وقتها شده به خاطر تبلیغ اشتباه یه محصول اون جنس رو تهیه کردم و خوب نبوده فقط پول الکی پاش دادم. هرچند که میدونم شاید بقیه هیچوقت به این مسئله فکر نمیکنن. فقط دعا کن از پسش بربیام اولین بارم هست و هرجوری شده انجامش میدم. توانمو میذارم که خوب بشه.

ولی سرم حسابی شلوغ شده. از یه طرف فقط دوماه وقت دارم که سعی کنم واسه کنکورم بخونم از این طرف هم این کارا. ولی میتونم از پسش بر بیام فقط باید کمتر از همیشه بخوابم تا زمان بیشتری داشته باشم!

این روزا به مرگ هم فکر میکنم. دیدی شبکه چهار یه برنامه داره در مورد کسایی که مردن و برگشتن؟؟ خیلی اتفاقی نشستم دیدم. هرکدوم یه تجربه‌‌‌ای داشتن این برام عجیب هست هرچند که اشتراکاتی هم داشتن. پیش خودم فکر کردم چقدر مزه میده وقتی میمیرم برم یه جا پر از کتاب پر از چیزهایی که بشه ازشون یاد گرفت نه این که فقط زندگی کرد یا زنده موند. فکر کن با یه تماس مثلا کلی چیز یادبگیری. میدونم خیلی رویا گونه شد ولی برام جذاب هست وقتی بهش فکر میکنم.

من به خودم امیدوارم. به این که سعی میکنم کار کنم و راه درست رو برم. امیدوار برای این که بتونم به اون مائده‌‌‌ای که توی ذهنم هست حداقل برسم. هرچند که شاید خیلی همه چیز وسیع تر از تفکر من باشه و من به چیزهای بهتری برسم که حتی فکرشم نمیکنم. مگه ده سال پیش میدونستم امروز اینجام که حالا بدونم قطعی که ده سال دیگه چی شده. فقط باید لحظه رو زندگی کرد و انتخابهای درست کرد. امید اگه نباشه آدمی‌چجوری زندگی کنه و ادامه بده. بعد از شکست بلند بشه و حرکت کنه؟

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 5

آمار سایت
  • کل مطالب : 55
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 8
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 71
  • بازدید کننده امروز : 58
  • باردید دیروز : 24
  • بازدید کننده دیروز : 7
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 399
  • بازدید ماه : 1393
  • بازدید سال : 3772
  • بازدید کلی : 101770
  • کدهای اختصاصی