loading...

روزنوشت

دور از همه چیز، یه پناهگاه امن ...

بازدید : 2
پنجشنبه 8 اسفند 1403 زمان : 8:06
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روزنوشت

خاطرات عزیزم دلم میخواد دوباره از تو برگردم به خودم و بنویسم جدا از این که مهم باشه برام که چه کسانی ممکن نوشته‌های من رو بخوننمطمئن نیستم موفق بشم همه چیز رو بنویسم اما گاهی نوشتن زیادم فکر نمی‌کنم آسیبی به کسی بزنه.

راستش ماجرا از جایی شروع شد که من عاشق شدم نمیدونم کی بود فکر کنم سه سال پیش و هنوز خلاص نشدم. در حال سوگواری ام. متاسفانه من یا کسی رو دوست ندارم یا وقتی دوست دارم نمیدونم چطور از خودم خلاص بشم. آه یاد کتاب‌های بالزاک بخیر میگفتم نگاه چطور دل داده. میگن قضاوت نکن سرت میاد حکایت منه. البته نگران نباش من استعدادم در علاقه مند کردن آدمها به خودم زیر صفره. نمیدونم چرا اصلا نمیشه به هیچ راهی کشوند. تهش یه وحشی‌ بی اعصابم که همش داره خودشو کنترل می‌کنه طرف رو تیکه تیکه نکنه. گاهی واقعا سخت میشه.من سه سال با این آدم درگیرم اما ما هیچوقت با هم در یک رابطه نرفتیم :) بهتر اصلا حوصله ندارم. دلم برای خودم تنگ شده. ولم کنید بابا. شده اینجوری بشی که با طرف حالت خوبه ولی حوصله نداری. خلاصه برگشتم به خودم و در مسیر اهدافم. فقط دلم میخواد کارامو جلو ببرم. همه مکافات از وقتی شروع شد که تصمیم گرفتم برم کارآموزی عکاسی تبلیغات بعدش یه کار دیگه پیشنهاد شد و بعد دانشگاه قبول شدم یعنی پشت هم و حال من بد بود به خاطر اضطراب و نگرانی شدید انگار فلج باشم حتی معاشرتمم آدمیزادی نبود. آدمایی که اومدن رفتن. آدم‌هایی که حذف شد خواسته یا ناخواسته. اصلا واقعا دست من نبود. اوکی بیا باهم قرار بذاریم دوباره تلاش کنیم. دوباره خودمون بشیم. ساعت ۱:۶ دقیقه شب هشتم اسفند ماهه. من خیلی کم زمان دارم برای یک هدفم. باید امسال انجامش بدم و بعد میدونم کمکم کنه فاصله بگیرم و فراموش کنم. همه چیز رو. فقط این رو بگم من بزرگ شدم. بزرگ شدنی حقیقتا دردناک. شاید روزی گفتم. به قول دکترم من نرمال هستم حداقل میتونم بگم یکبار عاشق شدم. اما فقط این نبود. بلکه اهداف و مسیری که قرار گرفتم هم برای من چالش بود. ولی حال حالم خوبه. بزن بریم. من تو پذیرایی هستم میتونم کار کنم. جوجه‌ها خوابن تو اتاق نمیدونم بتونم برم وسایلم رو بردارم یا نه. ولی یکی از وسایلم اینجاست. فعلا روی همین کار میکنم. امروز روز تازه آیه من خیلی کار دارم. کلا نمیخوام سخت بگیرم اما میخوام کار کنم. برای بهتر شدن حالم میخوام یکم قرتی بازی هم دربیارم. مامانم میگه برو آرایشگاه طبق معمول. اما من واقعا فراریم. چون حوصله سربره. کلی هم میخوام خرید کنم. این روزا عین دیوونه‌ها و نه شکست عشقی خورده‌ها هدفون میذارم تو گوشم و میرقصم. خجسته. نمیدونم ناراحتم یا نه. چیکار کنم. والا ولم کن بابا الان از اون دنده افتادم حداقل لابد کائنات بهم فرصت آشنایی‌های تازه رو داره میده. خدارو چه دیدی شاید خدا قراره غافلگیرم کنه.

تعداد صفحات : 5

آمار سایت
  • کل مطالب : 55
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 12
  • بازدید کننده امروز : 13
  • باردید دیروز : 239
  • بازدید کننده دیروز : 139
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 653
  • بازدید ماه : 1161
  • بازدید سال : 5545
  • بازدید کلی : 103543
  • کدهای اختصاصی