loading...

روز نو شتـــــــــــــــ

دور از همه چیز، یه پناهگاه امن ...

بازدید : 311
چهارشنبه 6 اسفند 1398 زمان : 16:14

صبح دیر بیدار شدم چون دیشب بیش از حد خسته بودم. دیگه تا لود شم بشینم کار کنم دختر خالم زنگ زد و ازم خواست براش چند تا فایل رو ادیت کنم که واقعا اولش مونده بودم چیکار کنم اصلا اعتماد بنفس ندارم ولی انجام دادنشون حس خوبی بهم داد کار اونم راه افتاد با این که خیلی وقت بود از این کارا نکرده بودم فقط یه متن رو باید پاک و همرنگ زمینه میکردمو جاش چیز دیگه‌‌‌ای مینوشتم. بهم گفته برای عکاسیم برم پیشش نشد بگم نه میترسم خراب کنم جدا از اون حس خیانت بهم دست میده که نمیرم رو پروژه‌هام عکاسی کنم بعد میرم از کیک عکس میگیرم مثلا :دی :/ مامانم میگه این خیلی بده ولی من راضیم از خودم که دوست ندارم عکاسی تبلیغات انجام بدم نمیدونم چرا تعصب دارم اصلا نمیتونم باش کنار بیام. با این حال این بار پیش اومده و من اره رو گفتم فقط امیدوارم خوب بشه عکسام و بدردشون بخوره و ضایع نشم.

(اگر با من بسازی تو دلم مُشک خُتن گردد) ***
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 5

آمار سایت
  • کل مطالب : 55
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 308
  • بازدید کننده امروز : 273
  • باردید دیروز : 58
  • بازدید کننده دیروز : 32
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 629
  • بازدید ماه : 527
  • بازدید سال : 12270
  • بازدید کلی : 60570
  • کدهای اختصاصی