صبح دیر بیدار شدم چون دیشب بیش از حد خسته بودم. دیگه تا لود شم بشینم کار کنم دختر خالم زنگ زد و ازم خواست براش چند تا فایل رو ادیت کنم که واقعا اولش مونده بودم چیکار کنم اصلا اعتماد بنفس ندارم ولی انجام دادنشون حس خوبی بهم داد کار اونم راه افتاد با این که خیلی وقت بود از این کارا نکرده بودم فقط یه متن رو باید پاک و همرنگ زمینه میکردمو جاش چیز دیگهای مینوشتم. بهم گفته برای عکاسیم برم پیشش نشد بگم نه میترسم خراب کنم جدا از اون حس خیانت بهم دست میده که نمیرم رو پروژههام عکاسی کنم بعد میرم از کیک عکس میگیرم مثلا :دی :/ مامانم میگه این خیلی بده ولی من راضیم از خودم که دوست ندارم عکاسی تبلیغات انجام بدم نمیدونم چرا تعصب دارم اصلا نمیتونم باش کنار بیام. با این حال این بار پیش اومده و من اره رو گفتم فقط امیدوارم خوب بشه عکسام و بدردشون بخوره و ضایع نشم.
دیگه این که تازه میخوام شروع کنم. دیروز قبل ایین که ما سوار بشیم کل اتوبوس ضدعفونی کرده بودن بیشتریام ماسک داشتن ما نداشتیم. یعنی رفتیم بخریم که نبود :/ دیگه مجبوری شالامونو رو صورتمون گرفتیم که اخرشم خسته شدم ول کردم. البته اون دریچههای بالاشم باز بود هوا جریان داشت امیدوارم مریض نشده باشیم.
فقط خواستم ابراز وجود کنم که هستم زنده ام :دی نمیدونم چرا سردرد دارم. فکر کنم چون طولانی پای لپ تاپ نشستم اینجوری شدم. برم که خیلی عقبم حوصله محتوا تولید کردنم ندارم این بارو فاکتور بگیر. کاش بازم دانشگاها تعطیل بمونن حوصله راه طولانی برگشت رو ندارم. هنوز خستم از دیروز.
نمیدونم چرا هوای تهران بیشتر شبیه شمال تا رشت :دی
قرار دیدن دوستهام هم کنسل شد. مشاورم احتمالا نمیرم.
بابا ماسک هم خریده.
من که همیشه خونه ام برام فرقی نداره کرونا اومده یا نیومده.
نمیدونم برم مولی یا نه. یعنی با اسنپ برم و برگردم؟ کتاب ندارم برای ماه بعدم زیاد.